English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3026 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
capability U قادر به انجام کاری بودن
undertake U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
undertaken U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
having U باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com